جدول جو
جدول جو

معنی تصویر کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

تصویر کشیدن
(نَ نِ گَ تَ / نَ گَ تَ)
صورت کردن. رسم کردن صورت چیزی:
اگر میدید با هم اتحاد بلبل و گل را
مصور میکشید از رنگ گل تصویر بلبل را.
غنی (از آنندراج).
در چشم مور جلوه ندارم ز لاغری
تصویر من به موی میانی کشیده اند.
قاسم مشهدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویر کشیدن
رسمٌ
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
تصویر کشیدن
Depict, Illustrate, Picture, Portray
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویر کشیدن
décrire, illustrer, photographier
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویر کشیدن
चित्रित करना , चित्रण करना , चित्र खींचना , चित्रण करना
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به هندی
تصویر کشیدن
darstellen, veranschaulichen, fotografieren
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویر کشیدن
зображати , ілюструвати , фотографувати
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویر کشیدن
przedstawiać, ilustrować, fotografować, portretować
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویر کشیدن
描绘 , 阐明 , 拍照
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویر کشیدن
retratar, ilustrar, fotografar
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویر کشیدن
raffigurare, illustrare, fotografare, ritrarre
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویر کشیدن
representar, ilustrar, fotografiar, retratar
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویر کشیدن
afbeelden, illustreren, fotograferen, portretteren
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویر کشیدن
לתאר , להמחיש , לצלם , לתאר
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به عبری
تصویر کشیدن
บรรยาย , อธิบาย , ถ่ายรูป , พรรณนา
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویر کشیدن
menggambarkan, mengilustrasikan, memotret
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویر کشیدن
تصویر بنانا , وضاحت دینا , تصویر کھینچنا , تصویر کشنا
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویر کشیدن
চিত্রিত করা , ছবি তোলা , চিত্রিত করা
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویر کشیدن
kuelezea, kupiga picha
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویر کشیدن
tasvir etmek, açıklamak, fotoğraf çekmek
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویر کشیدن
изображать , иллюстрировать , фотографировать
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به روسی
تصویر کشیدن
描写する , 説明する , 写真を撮る , 描く
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویر کشیدن
묘사하다 , 설명하다 , 사진을 찍다
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
درد گرفتن عضوی از بدن به حالتی که انگار سوزن در آن فرو می کنند، تیراندازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لَ / لِ کَ دَ)
درد کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). احساس درد نمودن در امتداد یک خط. (ناظم الاطباء). دردی تند و تیز از جائی (در بدن) آغازیدن و بزود به جای دیگری منتهی گشتن چنانکه در اوجاع مفاصل و گزیدگی زنبور و جز آن. درد تندی که در قسمتی باریک از تن، از جائی شروع شده بجائی ختم شود: انگشتم تا بیخ بغلم تیر می کشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
- تیر کشیدن بینی، باریک شدن آن چنانکه در ضعف و سستی بسیار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تیر کشیدن زخم، بهم کشیده شدن زخم و سوزش کردن آن. (آنندراج) :
چسان ز درد چنین می توان مسلم جست
کشید تیر چو زخمم ز پشت مرهم جست.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ کَ دَ)
سوت زدن. سوت کشیدن، کنایه از رسوا و ذلیل نمودن. (آنندراج). سوت کشیدن بعلامت تحقیر:
در چمن هرگه به او همراه می بیند مرا
از پس سر چون رقیبان می کشد بلبل صفیر.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ گَ دَ / نَ گَ دَ)
صورت کشیدن و نقش کردن. (ناظم الاطباء) :
شمس در خارج اگرچه هست فرد
مثل او هم می توان تصویر کرد.
مولوی.
خیال قد تو در آبگیر دیدۀ من
بجای هر مژه سروی همی کند تصویر.
نجیب الدین جربادقانی (از آنندراج).
آن زمان کارزوی دیدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم.
حافظ.
مصوری که شبیه ترا کند تصویر
ز خامه اش سرانگشت در دهان ماند.
صائب (از آنندراج).
، به خیال آوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). تصور کردن:
بجز این هرچه کیمیا گویند
آن سخن مشنو و مکن تصویر.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 888).
گر کام دل از زمانه تصویر کنی
بیفایده خود را ز غمان سیر کنی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
اﷲاکبر، اﷲاکبر گفتن. تکبیر کردن. تکبیر گفتن:
خورشید از کمال تو تکبیر می کشد
ماه از تو کس ندید تمام آفریده تر.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
رجوع به تکبیر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ دَ)
خجلت کشیدن. شرمساری بردن:
در خلقتم اوستاد تقدیر
جز کن نکشید هیچ تشویر.
واله هروی (از آنندراج) (از بهار عجم).
و رجوع به تشویر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ شُ دَ)
نوره کشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
درد گرفتن اعضای بدن چنانکه گویی سوزنی درآن فرو میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفیر کشیدن
تصویر صفیر کشیدن
سوت زدن سوت کشیدن، سوت کشیدن به علامت تحقیر رسوا و ذلیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
((کِ دَ))
درد گرفتن عضوی از بدن انگار که سوزنی در آن فرو می کنند
فرهنگ فارسی معین